زنگ تفریح اینفینیت 1
ملیسا:
سلام دوستان من دوست خیلی صمیمی امیلیا هستم
براتون زنگ تفریح اینفنیت گذاشتم امیدوارم از خنده رودهاتون نترکه :)
کامنت فراموش نشه ممنون
ونگ وو:
توالت کمپانی بودم، رو درش نوشته بود سـمت راست روببین
سمت راست نوشته بود سمت چپ رو ببین
سمت چپم نوشته بودسقف رو ببین
رو سـقف هم نوشته بود موقع دستشویی هم میشـه ورزش کرد…!!
یعنی خلاقیتش داغونم کرد
هو هیون:
یخچال خوابگاهمون(اینفنیت) موقع روشن شدن جوری صدا میده
انگار یخای قطب شمال کار اینه !
عنتر حالا درشو باز میکنی
پشه ها توش دارن آفتاب میگیرن !
سونگ کیو میگه:
دختر ۱۲ساله تو مدرسه حالش بد میشه گریه میکنه!
دوستاش دلداریش میدن :
ولش کن عزیزم لیاقتتو نداره فداسرت ک رفت !
بعد من ۱۲ سالم بود
برگای دفتر ۱۰۰ برگو میشمردم ببینم واقعا صدتاس یا دروغ میگن
پیر منم :)
جوان منم :)
تیر منم :)
کمان منم :)
من نه منم نه من منم :|
منمو ننم ننمو منم :|
من چه منم چمن منم :|
چه من منم چمن ننم :|
چمن منم منم ننم :|
.
.
.
میونگ سوو بعد از تمرین زیاد در خواب.... بچه ها فرار کنین
گفته دونگ وو:
موفق ترین ادم ها در کره کسایی هستن که با دیگران مشورت میکنند و برعکس آن را عمل میکنند..
کیم میونگ سوو:
دختر همسایمون زنگ خونمون زده
رفتم درو باز کردم میگم سلام بفرمائید
میگه :سلام، خونه اید؟؟!؟
گفتم نه منو که می بینی آخرین مدل پیغام گیر هستم
بعد از صدای بوق پیام خودتان را بگذارید!!!
ونگ جونگ میره تو کوه داد میزنه :
هوچواسانانی سایو ماتساناوایاااا....
صدا از کوه میاد :
کصصصصافط خیلی سخت بود دوباره تکرار کن....!!!!
کیم میونگ سو از بچگیش تعریف میکنه:
باﺑﺎ : ﻣﻨﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻳﺎ ﻣﺎﻣﺎنُ ؟
میونگ سوو : ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺎﺗﻮنُ
ﺑﺎﺑﺎ : ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﻩ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺗﻮ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻯ ؟
میونگ سوو : ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ
ﺑﺎﺑﺎ : ﺧﻮﺏ ﺍﻳﻦ ﻳﻨﻰ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﺎﻧﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﺩﻳﮕﻪ
میونگ سوو : ﻧﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎﺑﺎ : ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﻩ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺗﻮ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻯ ؟
میونگ سوو : ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ
ﺑﺎﺑﺎ : ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ؟؟؟
میونگ سوو : ﭼﻮﻥ ﻗﺒﻼً ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺑﻮﺩﻡ :)))
ﺑﺎﺑﺎ :| ( دهنت سرویس شد)
سونگ کیو:
رو دستم تقلب نوشتم رفتم سر جلسه
یه دفه مراقبه اومد بالای سرم گف داری چیکار میکنی؟
منم گفتم دارم دعا میکنم خدا کمکم کنه!!
گف پس اینا چیه رو دستت؟!؟!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منم یه نگا کردم گفتم:
وای باورم نمیشه خدا جوابارو بهم رسوند
دونگ وو پدرش تو بستر مرگ بوده(خدا نکنه) میگه بیا بشین کنارم کارت دارم
بعد یه چوب می ده دست دونگ وو.
دونگ وو هم که می خواسته زرنگیشو نشون بده قبل از حرف زدن پدرش چوب رو می شکنه.
پدره سکته می کنه درجا میمیره.
مامانش میگه خاک تو سرت این سازه نی از هفت نسل قبل دست به دست به پدرت رسیده بود!
هو هیون:
دیشب بعد از تلاشهای زیاد
داشتم کم کم از فکر اینکه چرا پنگوئنا زانو ندارن خلاص میشدم و خوابم میبرد
.
.
.
که یهو رفتم تو فکر اینکه چرا زانوی مرغ برعکسه؟؟؟!!!
.
.
عااااخه چرا با من اینجوری میکنین حیوونای اسکول..
بذارین بخوابمممم
نظر فراموش نشه :)
آن